برای دیدن محتوای سایت روی دکمه دسته بندی کلیک بفرمایید
یکروز فــ غیر آخر داشت تو پارك بازی میكرد، یهو خورد زمین و پاش پیچ خورد. دور و اطرافشو نگاه كرد و دید ای داد بیداد نقطهاش از رو سرش افتاده. با اون پاش شروع كرد به گشتن. ف آخر اومد و گفت: “چرا اینجوری راه میری”؟! گفت :” آخه پام پیچ خورده و نقطم رو هم گم كردم”. ف آخر گفت: “بیا تو بغلم تا ببرمت پیش دكتر”. فــ غیر آخر گفت: “پس نقطهام”؟؟ همهی این حرفها را قمری مهربون شنید و گفت:” شما استراحت كنید، من براتون پیدا میكنم”. قمری، گشت و گشت. لابهلای گلها رو دید. واااااای اینجا چقد نقطه هست. بعد با نوكش یك نقطه و با یه چنگال دستش یك نقطه و با اون یكی چنگالش یك نقطه دیگه برداشت. رفت رو سر فــ غیر آخر دوتا نقطه گذاشت. خوب كه نگا كرد، دید با اون یكی فرق داره. اون نقطهی دیگه رو هم گذاشت رو سر ف آخر. ف آخر گفت حالا فــ كوچولو بیا تو بغلم. اما فــ دیگه با اون دوتا نقطه سنگین شده بود و ف آخر مجبور شده بود یكم خودشو خم كنه و راه افتاد. به شهر الفبا كه رسیدن گ بهشون گفت :”خوش آمدید ق ها “… اون دوتا به هم نگاه كردن و تازه فهمیده بودن كه دیگه شكل و صداشون با ف فرق داره. قــ غیر آخر. ق آخر. برای مشاهده ویدیو های بیشتر از مفاهیم فارسی پیش دبستانی روی لینک زیر کلیک کنید. داستان نشانه ق